فصل اول : آن روز هاي روشن و رويان زندگي
الف) آن روز هاي بي غبار
محمد رضا شفيعي كدكني مشهد به م.سرشك در تاريخ نوزدهم مهر 1318 در روستاي كدكن متولد شد كدكن در اراضي يك سلسله كوه قرار گرفته كه اين كوهها ،جلگه رخ را از ناحيه كاشمر جدا مي كنند. جلگه رخ يكي از ولايتهاي دوازده گانه نيشابور كهن ست.در تقسيم بندي جديد كدكن از نيشابور شده و جزء توابع تربت حيدريه به شمار مي آيد ولي در تقسيمات قديمي خود تربت همان رستاق زاوه است كه يكي از چندين رستاق هاي نيشابور بوده است.م. سرشك خود در توصيف كدكن مي گويد : كدكن از روستاهاي بسيار قديم است كه اكنون در تقسيم بندي هاي جديد جزء بخش هاي تربت حيدريه به شمار مي رود م. سرشك در يك خانواده روحاني –كشاورز متولد شد. مادر ايشان فاطمه،دختر شيخ عبدالرزاق توسلي بود .شيخ عبدالرزاق توسلي نيز مردي كشاورز-روحاني بود و تا حدود هشتاد سالگي به كار كشاورزي اشتغال داشت .م.سرشك در توصيف اين مرد مي گويد مردي پر انرژي و كاري بود تصوري كه از او دارم هميشه در حال رفتن به باغ و آمدن از آنجاست. بسياري از اوقات كودكي من با او سپري شده است. تمام تابستان و تقريباً نيمي از سال را ما در كدكن به سر مي بريم و در تمام اين لحظات با همين پدر بزرگ مادري ام بودم. پدر بزرگم دو دختر داشت. دختر بزرگش فاطمه نام داشت همو كه بعد ها مادر من شد. دختر كوچكش عذرا نام داشت مادر محمد عبدالهيان كه رئيس ژاندارمري كدكن بود و من بسياري از لحظات كودكي و نوجواني ام را با او گذراندم. يك دائي نيز داشتم كه در جواني در گذشت و تمامي اهل كدكن در سوك او عزا دار شدند .او بسيار آزاده و جوانمرد بود به نام عباس علي توسلي عكسي از دو سالگي خود را دارم كه در بغل ايشان هستم در آن عكس دائي ام لباس سربازي به تن كرده است.
م. سرشك در شهر زادگاه ،من كه آن را به محمد عبدالهيان تقديم كرده است زادگاهش را اينچنين وصف مي كند :
اي روستا خفته بر اين پهن دشت سبز
اي گزند شهر پليدان پناه من
اي جلوه طراوت و شادابي و شكوه
هان اي بهشت خاطره اي زادگاه من!
باز آمدم به سوي تو ،زان دور دورها،
زان جا كه صبح مي شكفد خسته و ملول
زان جا كه ماه در افق زرد گونه اش ،
در كام ابر مي خزد آهسته و ملول
باز آمدم كه قصه اندوه خويش را
به صخره هاي دامن تو بازگو كنم و نور پناه سايه انبوه با نهايت
گلبرگهاي خاطره را جست و جو كنم
چنانكه بيان شد خانواده پدري م.سرشك روحاني-كشاورز بودند. پدر ايشان ميرزا محمد فرزند ميرزا عبدالمجيد ،فرزند ميرزا حسين ،فرزند ميرزا شفيعي كدكني است كه شرح حالش را در كتب عصر صفوي خاصه عالم آراي عباسي مي توان يافت. خانواده اي كه م. سرشك در آن متولد شد بافت و ساخت اشرافي و فئودالي نداشت چرا كه اصلاً در كدكن آن روز زمين دار بزرگ يا فئودال بزرگ جود نداشت. ميرزا محمد شفيعي بر روي همان زميني كه داشت كار مي كرد م.سرشك نيمي از سال را در كدكن به سر مي برد و نيمي ديگر در مشهد .در كدكن اغلب در جوار پدر بزرگ بود. پس از درگذشت او بيشتر اوقات با مادر بزرگ مادري و پدر بزرگ مادري خود بود. همبازيشان محمد عبدالهيان بود كه دو يا چند سالي از ايشان كوچكتر بود. م. سرشك در توصيف آن روزهاي بي غبار مي گويد: بازيگوش ترين بچه من بودم چه در كدكن و چه در مشهد .اولين بچه اي كه صبح زود وارد كوچه مي شد،علي التحقيق من بودم و آخرين كسي كه كوچه را ترك مي كرد نيز من بودم علتش شايد اين بود كه نه خواهر داشتم و نه برادري. ميرزا محمد شفيعي پس از مرگ فاطمه توسلي –مادر م. سرشك چون اهل ازدواج مجدد نبود براي اينكه زندگي خانوادگي آنها از هم نپاشد بي بي جان را كه زني پروا پيشه و وارسته بود به عنوان سرپرست به خانه آورد.م. سرشك از همان دوران كودكي از حافظه بسيار خوبي برخوردار بود .يك قطعه شعر ده بيتي را با دو بار خواندن از بر مي شد بخش اعظم منظومه هادي سبزواري فاصله بخش منطق و الهيات بالمعني الاعم را در دهان سنين به خاطر سپرده بود. ميرزا محمد از هر فرصتي استفاده مي كرد تا چيزي را وارد خزينه ذهن فرزند نمايد فرزند بدون اينكه معني آنها را بداند آنها را طوطي وار حفظ مي كرد. م. سرشك مي گويد بسياري از شهر هاي انيه بن مالك را در اتوبوس خوانده ام لذا هر يك از آن ابيات براي من داراي رنگي است. مثلاً اين بيت: كذا اولات والذي اسما مرجعل كاذر عات فيه ذا ايضاً قبل براي من خاكي و غبار آلود است. چرا كه به هنگاه سفر و نگاه به غبار كوير آنها را به خاطر سپرده ام. همين طور ديگر ابيات هر يك براي من رنگي دارند. در كنار اولين محفوظات كه ذخاير آينده ذهن او را تشكيل مي دهد در 6-7 سالگي جامع المقدمات را در خانه نزد پدر فرا مي گيرد. هر زمان كه فرزند از بازي در كوچه ها باز مي گشت پدر چيزي براي آموزش فرزند آماده داشت. پدر گاهي اوقات دست فرزند را مي گرفت و پياده در اطراف شهر مي گرداند. در تمام طول راه تصويري تازه از زندگي به او نشان مي داد .م. سرشك مي گويد: فاصله خانه تا حرم حضرت رضا (ع) چند دقيقه بيشتر راه نبود آنسوي بار مشهد مزارع سبزي كاري بود كه خراساني ها به آن بغتره ( باغ تره ) مي گويند. پدر در راه مدام برايم الفيه مي خواند و در بازگشت نيز از من مي خواست تا اشعار خوانده شده را براي او بخوانم .فرزند نيز مانند نوار ضبط صوتي كه چيزي را ضبط كرد.باشد همان ابيات را مي خواند. پدر گهگاه براي تشويق فرزند او را به محضر و محل طلاب سن و سال دار و پر مدعا مي برد تا نبوغ فرزند را به نمايش بگذارد. اولين شخصيت م. سرشك پدر او بود كسي كه حاصل بخشي از فرهنگ و متون اسلامي آن روز خراسان بود. اصلي ترين بخش شخصيت م.سرشك را ميرزا محمد شفيعي ساخته است. تربيت نخستين م. سرشك ديني و شاعرانه بود. م. سرشك هرگز اين دو وجه تربيت گذشته خود را از ياد نبرد. غير از ميرزا محمد مادر و مادر بزرگ م. سرشك نيز بخشي از ساختمان وجودي ايشان را بنيان نهاده اند. سرشك مدرسه ي نرفته و مكتب رفته است. ايشان مي گويد مادر ايشان نيز خوب شعر گفته و علاوه بر اين عربي مي دانست فارسي نيز خوب مي دانست ولي طبق سنت كه زن بايد خويشتن ياد بگيرد و فقط خواندن دانست
ب) شيخ هاشم قزويني و آفاق تفكر معنوي :
م. سرشك قبل از ورود به حوزه هاي علميهآن روز ، در نزد پدرش ميرزا محمد شفيعي كدكني نيشابوري مقدمات علوم ديني از قبيل جامع المقدمات و نكايه آخوند خراساني را فرا مي گيرد. بعد از ورود به حوزه علميه دريچه هاي جديدتري به روي ايشان باز مي شود. در نزد حاج ميرزا احمد مدرس يزدي ملقب به نهنگ شرح لمعه و قوانين ميرزاي قمي و در نزد مرحوم فلسفي اصفهاني غرالغرامد ملا هادي سبزواري را فرا مي گيرد. حاج شيخ هاشم قزويني در ميان اساتيد م.سرشك تشخص خاصي داشت چه از نظر هوش و ذكاوت و چه از نظر تقوي و پاك دامني. م. سرشك مي گويد كه در زندگي من بعد از پدرم حجت الاسلام ميرزا محمد شفيعي كدكني چند نفر بوده اند كه بيشترين تائيد را داشته اند. يكي از مهمترين ايشان مرحوم آيت الله حاج هاشم قزويني ست كه علاوه بر فقه و اصول عملاً برما آموخت كه از تنگ نظري هاي قرون وسطي به در آئيم و در يادگيري و دانش اندوزي ،مرزهاي تعصب بار بشكنيم.
دومين شخصيت شاخصي كه در حوزه هاي علميه آن دوره مطرح بحث بود و در تكوين شخصيت محمد رضا شفيعي كدكني نقش مهمي داشت اديب نيشابوري محمد رضا به اديب دوم بود. اديب نيشابوري ديدگاه استتيك به محمد رضا شفيعي كدكني مي دهد كه بعد ها در تمامي آثار و اشعارش نمود پيدا كند. اين تاثير شگرف را در كتاب صور خيال فارسي بيش از هر كتاب ديگري مي توان مشاهده كرد. تائيد و نفوذ اديب نيشابوري م.سرشك تنها به اعطا نگرش ادب تطبيقي محدود و خلاصه نمي شود بلكه تاثير ايشان فراتر و عميق تر از اين بود .شايد بتوان گفت تمايل شديد م.سرشك به ادب خراساني و سبك خراساني و تصحيح و تنقيح دواوين شاعران خراساني خاصه نيشابوري تا حدودي بر اين ديدگاه بر مي گردد.
ج) در مكتب حقايق :
اديب استاد بزرگي براي م. سرشك بود و به همين خاطر به او اشاره مي كنيم
سيخ محد تقي اديب نيشابوري يا اديب ثاني در سال 1312 ه.ق در قريه خير آباد از بلوك عشق آباد نيشابور به دنيا آمد. پدرش اسدالله از دانش بي بهره نبود لذا در روستا بر تعليم اطفال مي پرداخت .مادرش فاطمه نام داشت. اجدادش از سران ليل اسكنري بودند. محمد تقي نيشابوري در سنين كودكي لكنت زبان داشت .شبي حضرت امير(ع)را در خواب مي بيند كه آن حضرت او را امر به برخواستن و خواندن رب اشرح لي صدري در قنوت مي كند. اديب نيز امر مولايش را اطاعت مي كند و زبانش گشوده مي شود .پدرش در همان زمان پيش بيني مي كند كه او از فصحا خراسان خواهد شد. در اواخر سال 1333 اديب به حوزه درس ميرزا عبدالجواد نيشابوري (اديب اول) وارد مي شود. محمد تقي اديب نيشابوري در محضر اساتيدي مانند شيخ محمد كدكني نيشابوري ،ميرزا عبدالجواد نيشابوري ،آقاميرزا ي عسگري حسيني رضوي مشهدي به آقابزرگ شهيدي،آقا شيخ حسن برسي-آقاي شيخ اسدالله يزدي-ميرزا محمد باقر مورس رضوي،قوام الحكما،مشيدالاطباءو حكيم فاضل خراساني بر تحصيل مي پردازد. اديب در مسجد ترك ها (بازار)و جامع و مرستاد و مدرسه سليمان خان در مدرسه ميرزا جعفر و مدرسه خيرات خان و آرامگاه شيخ بهايي(صحن نو) و منزل مسكوني اش (محله عيدگاه) تدريس مي كرد. در سال 1341 به عنوان مدرس استان قدس رضوي قدم به مقبره شيخ بهايي نهاد و حق التدريسي را كه تا آن وقت اط طلاب مي گرفت ترك نمود و بابت شهريه ماهي چهارصد تومان از استان مبارك دريافت مي نمود .از اديب آثاري به جا مانده است كه عبارتند از : گوهر تابنده،آئين نامه،ستايش نامه،طريقت نامه،حديث جانان،رساله يعقوبيه،محمع راز،فيروزي جاويد،البلايه النهايه ،گوهر نامه به ضميمه رساله قافيه،و رساله بديعيه و ...
اديب در زمستان 1348 در يخبندان شديد لغزيد و بر زمين افتاد و كلمه مبارك يا علي بر زبانش داشت جان به جانان آفرين تسليم كرد. و با تلاش چند تن از شاگردانش در ايوان غرفه جنوب شرقي صحن عتيق يا انقلاب به خاك سپرده شده است.
د- ورود به دانشگاه و آشنايي با روشهاي جديد علمي :
م.سرشك پانزده سال تمام در حوزه هاي علميه خراسان آن روز آمد و شد مي كرد و اين يعني تكوين نيمي از شخصيت او. م. سرشك در تمامي ادوار تحصيل و تدريس خود به نحوي تمايل خويش را به فرهنگ و تمدن اسبامي حتي نوعي ناسيوناليسم (خراسان زدگي قديم ) كم رنگ در آثار خود نشان داده است.
عبارتي كه ايشان در مقدمه كتاب (تصوف اسلامي) آورده است و عباراتي مانند (( هانري كربن فقط مواد خام براي امثال لويي اشتراوس فراهم مي كرد)) حاكي از نوعي دلبستگي به فرهنگ و تمدن اسلامي آن هم از نوع شرقي آن است. تمايل به فرهنگ خراسان و نيشابور در تمامي آثار او حتي اشعارش نمايان است .م.سرشك خراسان و نيشابور را هم از جهت فرهنگ مستغني و پربار مي داند و هم از نظر زباني . زبان شعري او خراساني است كه به او اشاره اي بعداً فراهم داشت. شفيعي كدكني به عرفان و تصوف فاصله از نوع خراساني ان تمايل شديدي دارد و در ميان عرفاي گذشته شايد به او ابوسعيد ابوالخير بيشتر علاقه داشته باشد. كدكني تعلق خاطر خود را به نيشابور در چندين مورد به صراحه بيان مي كند اولي در آغاز كتاب تاريخ نيشابور و دومي كه مرشيد هاي سرو كاشمر عري دارد تحت عنوان در جهت و جوي نيشابور در آن شعر نيز تعلق خاطر خود به نيشابور را دقيق بيان مي كند.
روحم ابري
افق سرخ و
درختان صدري
ليك آن پدر
يكي پير
در افسانه و بيهر
زآستين كرده برون طرفه ،يكي طنبوري
ميزند راه جزيني،همه در مويه چنانك
دهنت درياي جهان
با همه طوفان هايش
ميزند غوطه در آن كاسه طنبور هنوز
در نيشابورم وجوياي نشابور هنوز
هزاره دوم آهوي كوهي/43-43
م.سرشك در مدرسه جديد درس نخوانده است خودش مي گويد: من از اينكه به مدرسه نرفتم بسيار بسيار خوشحالم يعني مي فهمم كه يك نوع عنايت الهي بوده ..... من اگر به شيوه معمولي به مدرسه مي رفتم مسلماً اين مايه اي كه از فرهنگ كلاسيك ايران،به خصوص به فرهنگ اسلامي مربوط است هرگز نداشتم .م.سرشك پس از مطالعه درس جديد و موفقيت در استان وارد دانشگاه مي شود. در دانشگاه چهره هايي مانند دكتر فياض،دكتر غلام حسين يوسفي و دكتر رجايي خراساني آفاق جديد تري را به روي او مي گشايد. دكتر فياض دروس حوزوي را تا مرز اجتهاد خوانده بود .مدتي به تدريس فارسي و عربي در دبيرستان مي پردازد ولي به خاطر نداشتن مدرك مدتي او را كنار مي گذارند و او مجبور مي شود همه آن علوم را در مدت اندكي فرا گرفته وارد دانشگاه شود و به درجه دكترا نايل مي گردد او كه قبلاً به ثقه الاسلام شهيدي معروف بود از اين پس به عنوان دكتر فياض مشهور مي شود. انجمن ادبي آن سال ها در مشهد پر پيمان بود و ملبساتش گرم و دكتر فياض نيز شمع انجمن بود. م. سرشك در خاطره اي از دكتر فياض نقل مي كند : در سال 1335 شريعتي يا قرايي با يكي از ديگر دانشجويان تخص ميروند نزد استاد مي گويند شعر هاي نيما يوشيج كمي مبهم و تاريك است دكتر مي گويد بله آقا مبهم و تاريك است .باز آن ديگري مي گويد عجيب است كه در عين ابهام و تاريكي نوعي روشني در آن ديده مي شود دكتر مي گويد بله آقا در تاريكي هايش روشني هايي هم هست .باز آن ديگري مي گويد .عجيب است كه در همين روشني باز هم ابهام ها و تاريكي ها ديده مي شود .دكتر مي گويد بله آقا در همين روشني ها يي هست و اين قضيه (( توي تاريكي ها روشنايي هست)) ورد زبان بچه ها شده است.
از دكتر فياض كه بگذريم ،دكتر يوسفي نيز در تكوين اضلاع شخصيت م.سرشك نقش بسزايي داشت .يوسفي از نظر جديدت در تدريس و سخت گيري در امتحان و باريك بيني در متون زبان زد عام و خاص بود. دكتر يوسفي نمادي از اجتماع سنت و مدرنيسم بود چرا كه به متون كهن مانند گلستان و بوستان و قابوسنامه توجه مي كرد كه به آراي ديويد ديچز (شيوه نقد ادبي ) ورفه ولك (چشم اندازي از ادبيات و هنر) و ديگران.نثر شفاف و يم رويه اي داشت.
سومين استاد برجسته و شاخص شيفيعي كدكني در دانشگاه،مشهد دكتر رجايي خراساني بود. دكتر رجايي از يك جهت با تمامي استادان شفيعي تفاوت داشت.او به علت تعلق خاطري كه به متون عقلي داشت دانشجويان را وادار مي كرد تا يك دوره آثار افلاطون (ترجمه لطفي و كاوياني ) را بخوانند و امتحان بدهند . بدين سان دانشجويان ادبيات را وادار مي كرد تا نسبت تفكر و زبان را دريابند.
و.سرشك از رهگذر حمايت هاي دكتر رجايي با فرهنگ و متون يونان آشنا مي شود. شايد تلاشي كه او و دكتر شريعتي براي ترجمه برخي از متون از خود نشان مي دهند ناشي از حركت و حيرت و دغدغه اي باشد كه دكتر رجايي در ايشان ايجاد كرده بود. انس و آشنايي شفيعي كدكني با فنون علامي – فلسفي را در شرح برگزيده ها و كتاب موسيقي خاصه فصل سوم كه به تحليل آراء فارابي و اخوان الصفار و بوعلي سينا اختصاص دارد مي توان مشاهده كرد. همين قرايين نشان ميدهد كه م.سرشك شاعر-محقق انديشه گر است نه در تحقيقات ادبي ايشان مي توان لفاظي هاي آنچاني را مشاهده كرد و نه در دفاتر اشعار ايشان .شفيعي شاعري خردگرا است. به همين خاطر اشعار ايشان ساده و شفاف و بي تحقير است خواننده به راحتي مي تواند روغن معنا را از بادام لفظ به در كشد.شفيعي زبان را ابزار انديشه مي داند نه انديشه را ابزار زبان به مظروف اصالت مي دهد نه به ظرف.
ه. نخستين بارقه ها :
حضور طولاني در محضر اديب و شيخ هاشمي قزويني و ... آمد و شد در محافل سنتي آن روز خراسان ،غور و تامل در متون كلاسيك عملاً شاعر را به طرف نوعي سنت گرايي يوق مي داد. از نظر شاعر بر همه محقق و شاعر ايراني فرض است كه چند و چون شعر كلاسيك را بداند. اين تجربه به شعر كلاسيك براي يك شاعر مدرن بد نيست، زيرا اندازه كلمات را بدست مي آورد.براي آنهايي كه مثل اخوان و خويي يك استعداد براي نو گرايي داشتند اين امتياز را هم براي هميشه به ايشان داد كه اندازه كلمات و به اصطلاح معماري كليه و نگاه به اعاد مختلف كلمه را به آنها آموخت.
م. سرشك به علت روحيه حقيقت طلبي كه داشت خيلي زود از قالب هاي كهنه و كلاسيك پا فرا نهاد و بر قلمروهاي آنزمان دست يافت گويا اولين بار از طريق شعر مريم اثر توكلي است كه دريچه نسباتاً جديدتري به روي او گشوده مي شود.
در نيمه هاي شامگاهان در آن زمان كه ماه
زرو و شكسته ميدمد از طرف خاوران
ايستاده در سياهي شب مريم سپيد
آرام و سرگردان
او مانده تا كه از پس دندانه هاي كوه
مهتاب سرزند ،كشد از چهره شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشويد تن لطيف
در نور مهتاب و ....
م.سرشك معتقد است كه آشنايي حقيقي او باشعر نو و نيمايي از زماني آغاز شد كه با دكتر علي شريعتي در انجمن ادبي پيكار و دانشكده ادبيات نشست و برخاست داشته است. م.سرشك با حضور در انجمن هاي ادبي آن روز خراسان مدام تجربيات هنري خودش را افزون مي كرد. در همين سالها به محمد قهرمان و م. آزرم و سرگرد نگارنده ارتباط مداوم داشت. م. آزرم و شريعتي به ادبيات جديد خاصه شاخه نيمايي آن گرايش داشت و بر عكس محمد قهرمان به سبك هندي و نشست و برخاست با محمد قهرمان عاملي بود تا م. سرشك به برخي از ظرافتهاي سبك هنري بيشتر توجه كند.خراسان آن روز به چند دليل شديداً تحت تاثير سبك هندي بود. يكي به علت ارتباط با هرات و ديگر وجود شعرايي مانند قهرمان و قدسي و رفت و آمد چهره هايي مانند اميري فيروز كوهي به خراسان.م.سرشك به انجمن ادبي فرخ نيز رفت و آمد داشت اين انجمن بيشتر متاثر از سبك خراساني بود و چهره هايي مانند احمد كمال پور در آنجا حضور پيدا مي كردند. م. سرشك مي گويد زماني كه براي هفتاد و پنج سالگي كمال پور مجلس بزرگداشتي تشكيل دادند من نيز شعري سرودم و براي آنها ارسال كردم شعري كه با اين مطلع آغاز مي شود:
كمال ما كخ به معني جمال لفظ دري است
زمرز طوس كنون در كمال جلوه گري است
م.سرشك در اين سالها با مجلات و روزنامه هاي آن روز خراسان مانند هيرمند،آفتاب شرق و همچنين با فطلنامه ادبي،هنري اي كه صاحب امتياز آن آقاي مجير فياض وكيل دادگستري و مدير روزنامه هيرمند و مدير داخلي آن مهدي علايي ،همكاري نزديكي داشت. گويا در همين فصل نامه است كه شعر هفتخواني ديگر را نيز منتشر مي كند چاپ اين نوع اشعار گهگاه مايه دردسر شاعر و دست اندكاران مجله نيز مي شود. تكه اي از شعر هفتخواني ديگر:
برفراز توده خاكستر ايام ،
شهربند جاودان قرن،
گامخوار سم اسبان تلارو ترك
رهگذر استران تشنه بازي
جاي پلي كاروان خشم اسكندر
بر فروز آن آذر مينوي جاويد
اي مغ خاموش! در آتشگهي ديگر
غير از دست اندر كاران مجله،پدرم م. سرشك نيز با شعر نو چندان ميانه خوبي نداشت و اين امر نيز گاهگاه مزيد بر علت مي شد. شعر هفتخواني ديگر مرا به ساواك نكشانيد ولي مدير روزنامه را به گفته خودش،بعد از انقلاب و سقوط سلطنت از بسياري از تهمت ها تبرئه كرد.
و-سنت و سياست
م. سرشك در دانشگاه تهران با چهره هايي مانند بديع الزمان فروزان فر و خانلري آشنا مي شود كه هر دو دست پروده مكتب اديب بودند .م. سرشك به مدت 5 سال در محضر فروزان فر با مثنوي و لايه هاي زيرين و معاني گوهرين مثنوي آشنا مي شود. فروزن فر نسبتاً به م. سرشك نظر مثبت داشت و در روز دفاعيه اش زير برگه اي كه مبين استخدام ايشان در دانشگاه تهران بود نوشت ((احترامي ست به فضيلت )) م. سرشك با وجود احترام فراواني كه براي فروزان فر قائل بود و با وجود تاثر بسياري كه از او پذيرفته بود ولي هيچگاه نقطه ضعفهاي شخصيتي او را در خويش متمكن نكرد. فروزان فر در كنار تحقيق شعر هم مي سرود. شعر تبريك به مصدق او يكي از اشعار به ياد ماندني تاريخ ادبيات ماست. فروزان فر به خاطر قيد و بند ها و مشغله هاي مختلفي كه براي خود مي تراشيد مانند رياست دانشگاه ادبيات تا سناتوري و رياست كتابخانه سلطنتي تا حدودي از نوشتن باز مي ماند .م. سرشك حد و مرز نسبت و اجتماع را دقيقاً مي شناسد. م. سرشك درست همان برخوردي را با جامعه دارد كه حافظ دارد. حافظ در عين اينكه با واقعيت هاي اجتماعي عصر خود پيوند دارد ولي هرگز اشعارش را تا سطح بيانيه هاي سياسي تنزل نمي دهد. م.سرشك با وجود تبجيل و تكريم و احترامي كه براي فرزندان قايل است هماره بر اين نقطه ضعف استاد فروزان فر انگشت گذاشته كه ايشان مرز علم و سياست را خوب نمي شناخت لذا آنها را به هم مي آميخت. م. سرشك از نظر شعري فروزان فر را همپايه اديب مي دانست. ولي از نظر تحقيق همسان زرياب خويي.
ز-تسامح علمي
بعد از فروزان فر بتيد از دكتر خانلري –به عنوان نمادآزاد انديشي نام برد. خانلري به رغم فروزان فر و ديگران سنت و نوآوري را در خود جمع كرده بود. م.سرشك زماني كه خانلري را مثال مي زند او را همراه با چهره هايي مانند علي اكبر دهخدا،صادق هدايت،ملك شعرا بهار ،محمد قزويني،نيما يوشيج مطرح كرد،مي ستايد.